پُشت تلفن ساعت ها با هم گریه کردیم .حتی قَبل از اینکه به هَم سلام کنیم هم. مُخابرات گرامی هم دوبار تِلفُن را قطع کرد!

می خواستم زنگ بزنم به آقا یا خانُم مسئول تلفن ِ خانه مان و بگویم : جِنابتان می میرد انشاالله که بُگذارد ما دو دقیقه با کسی اختلاط کنیم ؟؟!  تِلفن است . کُلیه که نیست  !!! پولش را هم از جیب مبارک پِدر باید بِدهیم . امّا نگفتم !

یعنی بادیدن ساعت شمار تلفن خانه مان پشیمان شدم و به این نتیجه رسیدم که اگر به همین مِنوال پیش برود باید کلیه هایَم را هم برای قَبض تلفن بدهم !!!

ساعت ها گریه کردن حالم را بهتر نکرد! نه تنها بهتر نکرد بلکه عَلاوه بر آن حس مُضخرف ، سَردرد تَهوع آوری که باعث شُد دوبار سَنگفرش زیبای خیابان با استفراغم مُزین شود به هَمه ی حس های مُتناقض آن روزم افزوده شود !!

(و البته کمی حس عَذاب وُجدان!! من باب حآل مردمی که صحنه ی بالا آوردنم را دیده بودند !! )

حال ِ عاشقی را داشتَم که قَرار است مَعشوقش را به خانه بخت بِفرستد( صدالبته که این اتفاق هزار برابر بدتر از رتبه شارژی در کنکور آوردن  است !!! ) . حال ِ آجُرشکسته ای که به یاد می آورد چگونه با آجرهای دیگر خانه ای مُحکم و زیبا بوده است( خیلی بی ربط بود وَلی حقیقتا هَمچین حسی داشتم) !!!

آرزوهایم را برباد رفته می دیدم . رویاهایَم را . می دانید از چه حسی حرف می زنم ؟؟! یک نوع خلا ذهنی .وقتی که چیزی را از دست می دهیم و جای خالیش حسابی توی چشم می زند . آنقدر توی چشم که دلمان می خواهد حُفره وامانده را با چیزی پُر کنیم شاید کمتر اذیتمان کند!!

از اینکه  یک آزمون 4 ساعته فَکسنی مَرا زمین زده بود حرصم می گرفت . اینکه یک سال دیگر باید مُنتظر می ماندم تا پدر بگذارد بروم دنبال علاقه ام غصه ام می شُد .آنقدر بی رَمَق شده بودم که توان راه رفتن نداشتم و روی سَبزه های پارکی که در آن لحظه اصلا نمی دانستم کجاست، ولو شدم .دستانم را از هم باز کردم و به آسمان خیره شُدم.مِثل آدم های گیج و منگ . مِثل کسی که توی حُبابی گیر اُفتاده است و چیزی از اتفاقاتی که دور و برش در حال وقوع است نمی فهمد. یا می فهمد و باورشان نمی کند .!

لَحظه ای چشمانم را بستم و سعی کردم احساسات وامانده ام را طبقه بندی کنم امّا . چیزی درونم فرو ریخته بود. چیزی شکسته بود . آن قدر بد که طول می کشید تا تکه های شکسته را جمع کنم و دوباره به هم بچسبانم . می دانید از چه حسی حرف می زنم  ؟؟؟!

چَشمانم را باز کردم و دوباره به آسمان نگاه کردم . این مَن حالا حالا ها سَرپا نمی شُد !

 

 

چهارُم : نرگسی که نیست!

دوُم: نارنجی خوشرَنگ !

یکُم : حالا حالا ها نمی شود !

هم ,نمی ,چیزی ,ها ,تلفن ,حالا ,بهتر نکرد ,کردم و ,باز کردم ,و به ,را هم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تعطیلی مدارس دانلود فیلم و سریال فنی حرفه ای و کاردانش (صنایع دستی) گردشگری هوشمند بر پایه شهر هوشمند سفر و گردش مدرسه شاد شورای دانش آموزی دبیرستان نمونه دولتی بحرالعلوم فارسان دریافت بیت کوین رایگان طاها درخشان بیت ارما beatarma